ابوذر زمان
با بابام نشسته بودیم پای صحبت. شب بود و بابا تازه از سر کار برگشته بود. خسته بود ولی مشتاق پاسخ به سؤال من: بابا! شما چقدر شیخ محمدتقی بافقی رو می شناختین؟
این جواب بابام از زبان منه:
فکر نکنم اطلاعات زیادی در مورد ایشون داشته باشی. اسمشون محمدتقی بود، آیت الله شیخ محمدتقی بافقی. عالمی برجسته و آگاه، به پا خاسته از شهری کویری و کوچیک ولی با مردمانی مؤمن و باصفا به نام بافق (واقع در 120 کیلومتری شهرستان یزد).
دل بزرگ شیخ توان موندن توی یه شهر کوچیک رو نداشت لذا دلو زد به دریا و پس از گذروندن تحصیلات دینی در یزد به نجف رفت و از محضر اساتید بزرگ نجف همچون آخوند ملا محمدکاظم خراسانی و سید محمدکاظم یزدی بهره ها برد و سپس به ایران برگشت و در قم ساکن شد.
امام خمینی (ره) رهبر آگاهمون چه خوب آیت الله شیخ محمدتقی بافقی رو شناخته بودن تا به اون حد که به شیخ، لقب ابوذر زمان رو داده بودن.
همیشه یه خورجین پر از کتاب همراهش بود، هیچگاه با خودش غذایی نبرد آخه از بهشت براش سفارشی می رسید. یه بار که مشرف شده بود به کربلا تا حرم با صفای امام حسین (ع) پیاده رفت و راز دل با مولایش گشود. در راه بازگشت، خیمه ای کنار کاروانسرایش دید، اجازه گرفت و داخل شد، چه سعادتی! آرزوی همه آرزومندان، امام و مقتدایش مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) رو زیارت کرد. اینکه بینشون چی گذشت
اللهُ اعلم ولی تا صبح علی الطلوع به بحث و مباحثه پیرامون مسائل علمی و فقهی با همدیگه پرداختند و همون جا قرار ملاقات دیگه ای میذارن در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها). اون روز شیخ خیلی متظر موند اما آقا رو ندید، خبری نشد که نشد اما اتفاق جالب تری افتاد. شیخ محمد تقی امام زمان (ع) رو در نیشابور زیارت می کنه، به محضرشون می رسه و پس از عرض ادب، اظهار می کنه: مولایم! گویا روز مقرر، حقیر توفیق زیارت شما رو نداشتم. امام در جواب می فرمایند: من در حرم عمه ام فاطمه معصومه (سلام الله علیها) تو را دیدم همان موقعی که به مسائل و شبهات یک زن پاسخ میدادی، سرت را به پایین انداخته بودی و از شدت تقوا، مرا که با فاصله کمی کنارت ایستاده بودم ندیدی.
ناگفته های زیادی در مورد زندگی شیخ وجود داره اگه خدا عمری داد و توفیقی حاصل شد حتماً در پست بعدی مطالب رو کامل می کنم. یا حق